شهید سیدعلی علی پور شهریاری
شهید سیدعلی علی پور شهریاری نام پدر : سید اسماعیل نام مادر : فاطمه نژاد اصغری تاریخ تولد : 1345/06/25 تاریخ شهادت : 1365/01/31 محل شهادت : فاو گلزار:شهدای معتمدی
زندگی نامه شهید سیّد علی علیپور شهریاری
«اسماعیل» و «فاطمه» در تب و تاب تولد فرزندی بودند که مدتها انتظارش را میکشیدند؛ نوزادی از تبار سادات که همزمان با طلوع بیستمین روز شهریور سال هزار و سیصد و چهل و پنج، با آمدنش قرار دل بی قرار پدر و مادرش شد. «سید علی علی پور شهریاری» تمام سال های بودنش را در دامان پدر و مادری مهربان و زحمتکش پرورش یافت.
مادرش میگوید: «بیست و چهارم ماه مبارک رمضان متولد شد. و نامش را با خود به همراه آورد. علاقهاش به مسائل دینی آنقدر زیاد بود که او را پیش از مدرسه همراه خواهر بزرگ ترش، جهت آموزش قرآن نزد ملای محل، ملّا جان جان فرستادیم.»
علی علاوه بر اشتیاق به آموزه های الهی، ذوق و شوق وافری برای رفتن به مدرسه داشت؛ به گونه ای که مادرش مجبور، شد به شناسنامهاش دست بزند، تا او زودتر پا به عرصه علم بگذارد، پنج سال ابتدای تحصیلش در دبستان «صبوری» بابل سپری شد. البته تا کلاس چهارم، همچنان به فراگیری قرآن مشغول بود. سپس بعد از طی دوران راهنمایی در مدرسه «سعیدالعلما» همین شهر، تحصیلاتش را در رشته «انسانی» دبیرستان شهید «آیت الله غفاری» بابل ادامه داد، اما در همین مقطع ترک تحصیل کرد.
امانت داری، احترام به حقوق دیگران، حفظ اسرار، صداقت پیشگی و رسیدگی به فقرا از ویژگی های برجسته اخلاقی سید علی به شمار میرود.
فهیمه، خواهرش، این طور بیان میکند: «همه جا حقالناس را رعایت میکرد. یک روز که در صف نانوایی ایستاده بود، مرد مسنی آمد، و جلوی صف ایستاد، علی با تواضع به او گفت: درست است که شما از ما بزرگ تر هستید، اما باید نوبت را رعایت کنید، این همه آدم در صف ایستادند، آن وقت شما حق همه را ضایع کردید و یک راست آمدید جلوی صف».
وی که از آوان کودکی روح و جانش با قرآن عجین شده بود، در انجام اعمال عبادی نیز اهتمام ویژه ای داشت. مادرش میگوید: «به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد. یک شب که خیلی دیر به خانه آمد، گفت: مادر! برای نماز صبح بیدارم کن. موقع نماز، دلم نیامد صدایش کنم. وقتی از خواب بیدار شد، از وقت نماز گذشته بود. با ناراحتی گفت: مادر! تو مسوول هستی، وقتی گفتم که بیدارم کن، میبایست بیدارم میکردی، ناراحتیاش را که دیدم، از او عذرخواهی کردم و گفتم: از این به بعد بیدارت میکنم».
هم زمان با شروع انقلاب و زبانه کشیدن آتش خشم انقلابیون، علی نیز که نوجوان دوازده ساله بود، همراه پسرخاله اش، دور از چشم خانواده، در تظاهرات ضد رژیم شرکت میکرد.
وی بعد از به ثمر نشستن انقلاب، در بهمن پنجاه و هفت، عضو بسیج مسجد «کاظم بیک» بابل شد و اکثر شبها در این مسجد مشغول نگهبانی بود. بعدها نیز به عنوان یک نیروی اطلاعاتی، فعالیت چشمگیری، در بسیج داشت. در پی فرمان امام خمینی مبنی بر مبارزه با احزاب مخالف نظام، در صف مبارزین با آنها پیوست. علی همچنین در درگیری های مردم بابل با منافقین، حضوری فعّال داشت و یک بار از ناحیه سر مجروح شد.
او در کنار همهی این فعالیتها، رشتهی ورزشی کاراته را برای خود انتخاب کرده بود و به صورت جدی به آن می پرداخت؛ حتی چند بار در مبارزه با منافقین از فنون رزمیاش استفاده کرد که خیلی هم کار آمد بود.
علی مدتی پس از حضور در بسیج، در سن شانزده سالگی، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. وی که دوران آموزشی خود را در چالوس گذراند، اندکی بعد، از سوی همین نهاد انقلابی جهت انجام یک مأموریت، همراه چند تن از نیروهای سپاهی، عزم لبنان و سوریه کرد، و به جنگ با صهیونیستها پرداخت. بعد از اتمام این دوره مبارزاتی به وطن بازگشت، و با حضور در عملیات والفجر چهار فعالیت های خود را در جبهه های مرزی ایران از سر گرفت. سید علی در نوروز سال شصت و پنج، برای مرخصی به خانه برگشت.
خواهرش، فهیمه میگوید: «قبل از تحویل سال شصت و پنج به خانه آمد. اولین و آخرین سالی بود که با حضور علی سفره هفت سین گذاشته بودم. آن روز همه خانواده دور هم جمع شدیم و عکس یادگاری گرفتیم.»
این سید بسیجی و دلداده، که گویی حضور در شهر، آرام و قرار از او ربوده بود، پنج روز بعد از نوروز هزار و سیصد و شصت و پنج، مجدّداً عازم جبهه شد و در سی و یکم فروردین همان سال، در ادامه عملیات غرور آفرین والفجر هشت، در منطقه عملیاتی فاو، به دیدار حق شتافت. تنها پسر خانواده، چند روز پس از شهادت با بدرقهی خانواده و اهالی شهر، در بوستان شهدای آرامگاه «معتمدی» بابل به خاک سپرده شد.
***********
فرازی کوتاه از وصیتنامه شهید سید علی علیپور
آری این شهید و شهادت هاست که انقلاب ما را حفظ کرد. ای برادر و خواهر باید یاد شما باشد که مسئله اصلی ما جنگ است، جنگی که باعث به شهادت رسیدن عزیزان بسیاری شده وصیت من به شما این است که گوش به فرامین رهبر بزرگ انقلاب بدهید زیرا فقط در زیر پرچم ولی فقیه و رهبریت ولایت فقیه است که می تواند به پیروزی رسید.
برادران جامعه ای که بخواهد حکومت الله در آن حکفرما شود امکان ندارد مگر با یک شرط. خود می دانید موقعی که می خواهیم چیزی بکاریم هر چند زمین خود قادر به تولید باشد ولی اگر مواد شیمیائی پای او بریزیم دو برابر خود بود. برای این انقلاب هم باید خون داد و شهید شد و هجرت کرد. خوشبختانه مکتب ما مکتب هجرت و مکتب مبارزه با هر نوع شخص یا گروهی و یا طایفه ای چه در لوای اسلام مانند صدام و چه در لوای کفر مانند اسرائیل. حال که با میل و اشتیاق زیاد به مرزهای جنگی کشور اعزام می شویم. می توانیم بگوییم که تا بحال اینقدر خوشحال نبودیم و امید من این است که با موفقیت برگزیدم و عقیده من این نیست که زنده برگردم، وقتی که شهید شدم باز هم پیروزیم.
از ملت ایران تقاضا دارم که از روحانیت جدا نشوند که زیر سلطه ابرقدرتها و طاغوتیان می مانید و یک پیام به برادران همرزم اینکه هیچگاه وابسته به هیچ حزب و گروهی نباشید و تنها در خط امام باشید زیرا امکان آلوده بودن گروهها زیاد و بی خط امام خود چتری محکم و استوار برای نجات افراد است.
مادرم برای من هرگز ناراحتی نکن که اگر جمعیت دنیا برای اسلام قربانی شوند هنوز کم است. از این ملت می خواهم در پشت سر این رهبر باشند و از رهبری او اطاعت کنند و منافقین و این خفاشان کوردل را به گورستان و به آن گورستانی که محمدرضا خائن و سادات خون آشام رفتند بفرستد و من به عنوان یک سرباز کوچک از ارتش و بسیج و سپاه می خواهم که همه دست اتحاد به هم دهند و اسلام را به تمام دنیا رواج دهند و اسلام را به تمام دنیا رواج دهند که خائنینی بدانند که در مقابل اسلام نمی شود مبارزه کرد. از ملت می خواهم که همیشه دعا کنند به نیروهای مسلح که پیروز شوند و فتح کربلا را طرح آن را ریختند تا با رهبر عزیز در آنجا به نماز جماعت بپردازند.
اگر من شهید شدم عوض من هم قبر حسین (ع) را زیارت کنید. برادران باز هم به شما متذکر می شوم نکند خدای ناکرده با تبلیغات سوء دشمنان، اسلام و رهبریت انقلاب را تنها بگذارید که این ضربه ایست به انقلاب. پس ای مردم از خدا بخواهید که یک لحظه شما را به خود وا مگذارد. ای جوانان رزمنده و خداپرست و حق جو بشتابید به سوی جبهه ها، سوی میعادگاه عاشقان .راستی چقدر زشت است که عاشقان حسین در بستر بمیرند. برادرم بهترین معلم تو امام، بهترین مدرسه تو جبهه و بهترین کلاس تو سنگر است، پس بشتابید برای درس انسانیت.
پدرم اگر شهید شدم بر تابوتم عکس امام را بزنید و در کنار آن عکس کوچک مرا بزنید تا مردم بدانند که این شهید پیرو ولایت فقیه بوده است.
مادرم شیون نکنید، عکس مرا به دیوار نزنید، بگذارید تا گمنام بمیرم تا شرمسار یاران گمگشته حسین نباشم. خدایا تو شاهد باش که چیزی عزیزتر از جانم ندارم تا فدای روح خدای تو سازم. خدای من تو شاهد باش که من به رضای تو به فرمان روح خدای تو و برای احیاء دین و تداوم انقلاب تو به جبهه آمدم نه برای انتقام و نام و مقام. خدایا مرا ببخش، از گناهان من درگذر تو کریم و رحیم هستی. خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و به پیمان خویش همچنان استوار ماندیم. خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند و به علی (ع) بگو که شیعیانش قیامت بپا کردند. به حسین (ع) بگو خونش در که همچنان می جوشد، بگو از آن خونها سرها روئید ظالمان سرها را بریدند اما باز هم سرها روئید. خدایا می دانی که چه می کشم اگر دشمنان دین. دستهایم را قطع کنند پاهایم را از بدن جدا کنند و قلبم را آماج گلوله هایشان قرار بدهند باز نتوانستند یک چیزی را بگیرند و آن ایمان و هدفم است، عشق به الله و معشوقم و به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است. خدایا! جندالله را که با سوگند به ثارالله در لشکر روح الله برای شکست عدوالله.